یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

میخوای دوست من بشی؟

این جمله رو این روزها خیلی ازت میشنوم نازنینم. خوب متوجه شدی که وجود یه دوست خوب چقدر میتونه واست کارساز باشه.توی پارک،توی مهمونی، کلاست و خلاصه هرجایی که بچه های دیگه هم باشن این جمله رو ازت میشنوم. اینقدر خوشحال میشی وقتی که یکی از اون بچه هایی که بهشون درخواست دوستی دادی بپذیرن و باهات همبازی بشن. دیروز وقتی با اصرار زیادت برای سرسره بازی کردن بردمت پارک تا بازی کنی، دیدم که کنار پله های سرسره ایستادی و بالا نمیری. تعجب کردم وقتی ازت دلیلش رو پرسیدم با ناراحتی گفتی: آخه هنوز نتونستم دوست پیدا کنم!!! گفتم ببین این همه بچه که اومدن میتونن دوستت باشن و باهاشون بازی کنی. گفتی آخه هیچکدومشون باهام حرف نمیزنن و اینجا بود که دنیای کودکانه ات رو...
21 ارديبهشت 1392

شیرین بیانم

یه بیضی کشیدی میگی مامان یه بنزین کشیدم الان میخوام رنگش کنم. از اونجایی که میونه ات با رنگ کردن خوب نیست و یه کم هم سرماخوردی یه کمش رو رنگ کردی میگی این بنزین خیلی بُزُگه فَداا رنگش میکنم!! صبح از خواب بیدار شدی میگی  مامان من شیر کاکائو میخوام میگم مامان سرماخوردی واست خوب نیست میگی دیشب که هنوز نخوابیده بودم هوا black بود خودت گفتی صبح بیدار شدی شیر کاکائو بخور!!!من: مداد قهوه ای پر رنگت رو آوردی و میگی مامان اسم این رو بذاریم سوخته!!! میگم یعنی چی؟ میگی باوان مداد سوخته داره!! (باران مداد قهوه ای سوخته داره) تو کلاست شنیده بودی و الان به هر رنگ پر رنگی میگی سوخته! قرمز سوخته! بنفش سوخته! سبز سوخته!!! بابا از سر کار ب...
17 ارديبهشت 1392

دیدار اردیبهشتی

میگم این دنیا هم عجیب و غریبه ها!!!! اون موقع که کلی برنامه ریزی میکنی که یه زمان و مکان خاصی با دوستات دور هم جمع باشین و خوشحال، برنامه هات به هم میریزه و یه چیز دیگه رقم میخوره و فکر میکنی دیگه نمیتونی دوستات رو ببینی و با هم باشین. هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که به این زودی بتونیم دوباره دوستای گلمون رو ببینیم... خاله معصومه و فرنیا و عمو معین رو به همراه خاله وحیده و پارمیس ناز و عمو رضای مهربون!!! باورت میشه مامان!!!! قرار بوده که از اول ما همدیگرو تهران ببینیم و دور هم باشیم نه کرمان!!!!جشن عروسی یکی از دوستای دوران دانشگاه بابا و عموها که چقدر به موقع بود و حال و هوامون رو عوض کرد. 5 اردیبهشت دوباره دیدارهامون تازه شد و لبخند به لبهامون...
15 ارديبهشت 1392

خودشناسی

کلاس رفتن تو واسه منم یه مزیت داشت اونم اینکه مدیر محترم آموزشگاهتون واسه ما مامانها هم اونجا یه کلاس مشاوره برگزار کرد تا وقتی منتظر شما میمونیم وقتمون به حرفهای بیهوده هدر نره.. تا حالا دو جلسه برگزار شده که من تونستم این جلسه آخری رو شرکت کنم. قرار بود کارشناس مشاوره در مورد مباحث فرزندپروری صحبت کنه و انگار هفته قبلش این کار رو هم کرده بود ولی این بار یه کار جالب تر کرد و گفت اول مباحث خودشناسی رو پیش میبریم و بعد از اون فرزندپروری رو شروع میکنیم و منطقش هم این بود که تا نتونی با خودت و تواناییهات و ضعفهات ارتباط برقرار کنی و بشناسیشون نمیتونی شیوه های فرزندپروری رو به خوبی پیاده کنی و به مشکل برمیخوری. به نظرم درست میگفت. من یکی خودم ر...
14 ارديبهشت 1392

زبان دوم

چند جلسه ای میشه که کلاس زبانت رو میری و خدا روشکر که خیلی دوست داری. مربی خوبی داری و خیلی خوب تونسته توروجذب کلاس کنه طوری که وقتی میخوایم بریم خونه میگی من دلم برا خانم معلممون تنگ میشه!!  حروف S وA رو یادگرفتی و کلمات مربوط به این دو حرف رو...چیزی که کاملا منو متعجب میکنه سرعت یادگیریته .خیلی بالاست فقط کافیه یه کلمه رو یک بار نشونت بدیم و دفعات بعد خودت به راحتی جواب میدی. کلمه های Spoon,star,sun,sun flower,snail,snake,spider,seal,sink,sock,arrow,apple,apple tree,ant, astronautرو یاد گرفتی و به راحتی بدون نگاه به عکسش میخونی...البته توی تلفظ کلمه آخری مشکل داری ولی خوب حق داری منم هنوز خودم نمیتونم به راحتی تلفظش کنم.. امیدوارم عل...
8 ارديبهشت 1392

امروز را زندگی کن

از بیرون اومدیم و لباست رو از از تنت در نمیاری. مامانی بهت گفت این لباست خیلی خوشگله بذار واسه عروسی خاله نسرین اون موقع بپوش. جواب دادی : خاله نسرین که داماد نداره نمیتونه عروس بشه!!!! اومدی بهم میگی مامان بیا کشوی کتابام رو مرتب کن . گفتم من الان وقت ندارم بذار کارم تموم بشه بعد. یه ربع بعد دیدم رفتی خودت داری مرتبش میکنی.صدات میکنم میگی: من دارم وقت میدم الان!!!!(من وقت ندارم) موقع لباس پوشیدن حکم ،حکم شازده خانمه.. همه لباسات رو صورتی پوشیدی و داری میای بیرون. وقتی میخواستی کفش بپوشی بازم صورتی برداشتی... یهو خودت خنده ات گرفت و گفتی مثل پلنگ صویَتی شدم!!!!! وقتی چند نفری داریم حرف میزنیم و میگیم و میخندیم میای و از خاطره ها...
1 ارديبهشت 1392
1